منوی اصلی
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
وصیت شهدا
وصیت شهدا
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
نویسندگان
لوگوی دوستان
امکانات دیگر



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 13967
تعداد مطالب : 161
تعداد نظرات : 84
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




داستان روزانه

فال انبیاء




ابر برچسب ها
طنز (13) ,  جالب (5) ,  داستان (5) ,  پسر (4) ,  اشتغال (3) ,  احمدی (3) ,  وزیر (3) ,  جلیلی (3) ,  رضایی (3) ,  احمدی مشایی (3) ,  عارف و (3) ,  شعر (3) ,  رزمنده (3) ,  قلب (3) ,  اسلام (2) , 





برچسب ها : عشق به سید علی,
توسط : mostafa hosseinpour |  





برچسب ها : امام زمان, , , , ,
توسط : mostafa hosseinpour |  





برچسب ها : نماز, سید علی,
توسط : mostafa hosseinpour |  





برچسب ها : شهید چمران,
توسط : mostafa hosseinpour |  

وقتی آسمان این همه بخیلی است

وقتی ابرها ناخن خشکی می کنند

وقتی دستهایی که باید سایبان مهربانیت باشند این همه کوتاهند

وقتی شاخه های بهار تا دیوار خانه تو نمیرسند

وقتی گردباد های گریز در چشمهایت قدم میزنند

به سراغ دست های من بیا

به آغوش من که همیشه برایت گرم است...

عزیز من این آغوش هرچند کوچک ولی برای تو یک دنیا جا دارد.

این آغوش هرچند کوچک

ولی می تواند سرمای ترسی که در جانت بیوته کرده است

را به تابستانی ترین ظهر ممکن برساند

وقتی گل ها فقط برای دیدن تو چانه نمیزنند وکسی نیست که برایت زنده بماند و زندگی کند

وقتی ثانیه های حیات سال اند ومرگ در دوقدمی ما نفس میکشد و جوان می شود

وقتی دار وندار جهان به پای اسلحه هایی می ریزد که فقط بلدند آدم بکشند

به آغوش من بیا...

این امن ترین مکان دنیا  که می تواند برای تو جان پناهی باشد

چرا که عاقلان دنیا سرپناهت را به موشک گرفتند و بازی های کودکانه ات را ناتمام گذاشتند

عزیز من شاید کوچک باشم

شاید دستهای من برای به آغوش کشیدنت کوتاه باشد

ولی دلم به اندازه تمام تابستان های تاریخ گرم است و آغوشم امن ترین جا برای توست.

به آغوش من بیا و آرام بگیر...

از این همه صدای مسلسل هایی که در تاریخ راه میروند و گوش جغرافیا را کر کرده اند.

به آغوش من از نگاه هیز مردانی که چشم هایشان روی شکمشان باد کرده است ولبخند میزنند تا دندان های

کرم خورده شان را به زنان روی دیوار نشان دهند.

 

عزیز من خواهرکم امن ترین و گرم ترین

نقطه جغرافیا آغوش کوچک من است که برادر بزرگ توام

 





برچسب ها : آغوش, بی دفاع, مظلوم,
توسط : mostafa hosseinpour |  

 

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند

همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعتها تماشا کرد

عمرشان کوتاهاست

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوء استفاده می کند یا

زمینشان میزند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد

آدم های ساده را دوست دارم

بوی ناب “آدم” میدهند

 

ساده که میشوی

همه چیز خوب میشود

خودت

غمت

مشکلت

غصه ات

هوای شهرت

آدمهای اطرافت

حتی دشمنت

 

 

 

یک آدم ساده که باشی

برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست

که قیمت تویوتا لندکروز چند است

فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد

مهم نیست

نیاوران کجاست

شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه

کدام حوالی اند

رستوران چینی ها

گرانترین غذایش چیست

 

 

 

ساده که باشی

همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود

همیشه لبخند بر لب داری

بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی

زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی

آدم برفی که درست میکنی

شال گردنت را به او میبخشی

 

 

 

ساده که باشی

همین که بدانی بربری و لواش چند است

کفایت میکند

نیازی به غذای چینی نیست

آبگوشت هم خوب است

 

آدمهای ساده را دوست دارم

بوی ناب آدم میدهند





برچسب ها : ساده, ادم,
توسط : mostafa hosseinpour |  

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.

 

در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند...

 

کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟

 

 ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!

 

کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.

 

ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.

 

ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند.

 

از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت : بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.

 

کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی پادشاهی انسان دوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگی‌، بنیان گذاری حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و... شناخته شده‌ است.

 





برچسب ها : کوروشوبزرگ, داستان,
توسط : mostafa hosseinpour |  

دیروز گریســـــــــــتم

برای تمامی روزهایی که گرفتار , خسته و یا عصبانی بودم

برای تمامی روزها و تمامی نگرش هایم

برای تمامی لحظاتی که سبب بی حرمتی , بی احترامی و جدایی از خودم شده و موجب شده بود, انعکاس رفتار دیگران در من چنان باشد که, خود نیز همان رفتار را با خود داشته باشم

 

 

 

دیروز برای تمام تلاش هایی که کرده بودم تا دیگران دوستم بدارند گریستم,

برای تمامی خواسته هایی که میسر نشد و برای تمامی کارهایی که فقط بخاطر خشنودی اطرافیانم انجام دادم و بازتاب آن در خودم جز خلا روحی , درد جسمی و خستگی بی حد چیزی نبود.

 

 

دیروز گریستم

چـون گاهـــــــــــــــــی جز گریـــــــــــــــــه کاری نمـــــــــــــــــیتوان کرد

 

 

 

دیروز گریستم به این خاطر که رنجیده بودم , به این خاطر که مرا رنجانده بودند و به این خاطر که من رنجور راهی نداشتم

جز اینکه در , دردی عمیق فرو روم

زمانی که در این درد فرو می روی, رنج تو را بیدار می کند

 

 

 

دیروز گریستم

بخاطر این که خیلی دیر شده بود و بخاطر این که وقتش رسیده بود

 

 

 

دیروز گریستم

به این خاطر که روحم به تمامی چیزهایی که نیاز بود بدانم واقف بود

دیروز با تمامی روحم گریستم و او را راضی کردم

حال بسیار بدی داشتم

اما در میان گریه هایم احساس رهایی می کردم

چرا که

دیروز بخاطر همه چیز گریستم...!

منبع:kocholo.org





برچسب ها : دیروز, گریستن, غم,
توسط : mostafa hosseinpour |