وقتی آسمان این همه بخیلی است

وقتی ابرها ناخن خشکی می کنند

وقتی دستهایی که باید سایبان مهربانیت باشند این همه کوتاهند

وقتی شاخه های بهار تا دیوار خانه تو نمیرسند

وقتی گردباد های گریز در چشمهایت قدم میزنند

به سراغ دست های من بیا

به آغوش من که همیشه برایت گرم است...

عزیز من این آغوش هرچند کوچک ولی برای تو یک دنیا جا دارد.

این آغوش هرچند کوچک

ولی می تواند سرمای ترسی که در جانت بیوته کرده است

را به تابستانی ترین ظهر ممکن برساند

وقتی گل ها فقط برای دیدن تو چانه نمیزنند وکسی نیست که برایت زنده بماند و زندگی کند

وقتی ثانیه های حیات سال اند ومرگ در دوقدمی ما نفس میکشد و جوان می شود

وقتی دار وندار جهان به پای اسلحه هایی می ریزد که فقط بلدند آدم بکشند

به آغوش من بیا...

این امن ترین مکان دنیا  که می تواند برای تو جان پناهی باشد

چرا که عاقلان دنیا سرپناهت را به موشک گرفتند و بازی های کودکانه ات را ناتمام گذاشتند

عزیز من شاید کوچک باشم

شاید دستهای من برای به آغوش کشیدنت کوتاه باشد

ولی دلم به اندازه تمام تابستان های تاریخ گرم است و آغوشم امن ترین جا برای توست.

به آغوش من بیا و آرام بگیر...

از این همه صدای مسلسل هایی که در تاریخ راه میروند و گوش جغرافیا را کر کرده اند.

به آغوش من از نگاه هیز مردانی که چشم هایشان روی شکمشان باد کرده است ولبخند میزنند تا دندان های

کرم خورده شان را به زنان روی دیوار نشان دهند.

 

عزیز من خواهرکم امن ترین و گرم ترین

نقطه جغرافیا آغوش کوچک من است که برادر بزرگ توام

 





برچسب ها : آغوش, بی دفاع, مظلوم,